یک سال پیش از مرگ نویسنده، یک روز که کافکا در پارک اشتلیتس برلین قدم میزد، با دختری روبهرو شد که برای عروسک گمشدهاش گریه میکرد.
«موقعیتی کاملاً واقعی. رابطهی دختری با عروسکش، قویترین رابطههای هستی است. نیرویی بسیار عظیم برآمده از یک انرژی هولناک.
ناگهان فکری به ذهن فرانتس کافکا رسید.
راه حل خیلی ساده بود.
حداقل برای ذهن نویسندهی او.
- صبر کن، صبر کن، چه دیوانهام من! ببینم اسم عروسکت چی بود؟
- بریجیدا.
- بریجیدا؟ البته. - و قهقههای متقاعدکننده سر داد- خودش است، بله! اسمش یادم رفته بود، ببخش! بعضیوقتها از شدت کار زیاد قاطی میکنم!
دخترک چشمهایش را باز کرد.
فرانتس کافکا شادمانه گفت:
- عروسک تو گم نشده! ... رفته سفر!»
کافکا نامهرسان عروسک میشود. برای دخترک نامهها را میخواند و از ماجراهایی که برایش در سفر اتفاق میافتد خبر میدهد.
به دخترک کمی حسودیام میشود، شاید چون بچه که بودم وقتی بادبادکم به هوا میرفت یا عروسکم گم میشد، دیگر از آنها خبری نداشتم و کسی نبود که نامههایشان را برایم بخواند! حالا دخترک نامههایی را از نویسندهی کتابهای مسخ و محاکمه دریافت میکند و خیالش راحت است که بلایی به سر عروسکش نیامده است.
نویسندهی این کتاب میگوید نام دختری که عروسکش را گم کرده بود هرگز معلوم نشد و نامههایی را هم که نویسنده در آن سه هفته نوشت، هرگز پیدا نشدند. «جوردی سیئررا ای فابرا» دست به بازآفرینی این ماجرا زده است و بدون اینکه بداند اصل نامهها چه بوده، ماجرا را پیش میبرد. این کتاب هشت تصویر دارد که باحال و هوای داستان همخوانی دارد. ترجمهی «کافکا و عروسک مسافر» برندهی جایزهی ویژهی شورای کتاب شده است.
کافکا و عروسک مسافر
نویسنده: جوردی سیئررا ای فابرا
مترجم: رامین مولایی
ناشر: ایرانبان
قیمت: ۱۱ هزار تومان
نظر شما